پیمان بریان- گلوک یا پیمان پاریس در ۲۷ اوت سال ۱۹۲۸ به عنوان پیمان همگانی برای خودداری از جنگ به امضای ۹ دولت آلمان، ایالات متحده‌ی آمریکا، ایتالیا، بریتانیا، بلژیک، چک‌واسلواکی، ژاپن، فرانسه و لهستان رسید؛ هرچند پس از جنگ جهانی اول، همزمان با شکل‌گیری جامعه‌ی ملل، سنگ بنای اصل عدم توسل به زور و تحریم جنگ نهاده شد، ولی ممنوعیت توسل به زور در پیمان پاریس یک ممنوعیت مطلق و مستقل از میثاق جامعه‌ی ملل بود. این پیمان که در ۲٤ ژوئیه‌ی ۱۹۲۹ لازم‌الاجرا گردید؛ زمینه را برای تبلیغات پان اروپایی و بهبود روابط میان آنها فراهم آورد. تابلوهای وزارت جنگ را از همه‌ی کشورهای جهان برچید و با استناد به اصل دفاع مشروع در حقوق بین‌الملل وزارت دفاع جایگزین وزارت جنگ در دنیا گردید. این پیمان تا به امروز همواره معتبر و قابل توجه بوده است و اعتبار عام جهانی دارد.
 
 اما پرسشی که طرح می‌شود، این است چرا پیمان پاریس در طول این ۹۰ سال اخیر مانع از هیچ جنگ محلی، منطقه‌ای، فرا منطقه‌ای، قاره‌ای و حتی جنگ جهانی دوم نشده است؟ در پاسخ باید گفت، برای بشریتی که در طول هزاران سال گذشته، در جنگ و جدال و خشونت بوده است و مشروعیتش را در غلبه و سلطه جستجو کرده است و افتخارش رزم و قدرت بازوی خویش بوده است و همواره صلح به عنوان یک استثنای تاریخی بر خلاف قاعده‌ی رایج بوده است، زمان طولانی می‌طلبد که این قاعده بین‌المللی را تبدیل به باور کرد و این باور را به رفتار ترجمه کرد. شاید در دهکده‌ی جهانی و این دوران به‌هم‌فشردگی‌ها و حذف مرزها و به مدد تجربه‌ی مهیب و درس‌آموز  جنگ با ابزار مؤثر رسانه‌ای این پروسه را کوتاه کرد و هرچه سریعتر دنیای نو را مبتنی بر صلح پایدار مستقر کرد. 
 هر سال و به‌ویژه در این روزها، همزمان با سالروز بمباران شیمیایی سردشت با خود می‌گویم که ای کاش! پذیرش قطعنامه‌ی ٥۹۸ نه در سال ۱۳٦۷ بلکه در سال ۱۳٦٦ اتفاق می‌افتاد که فاجعه‌ی خونین سردشت رخ نمی‌داد. ای کاش! اگر این پذیرش به ختم فاجعه‌ی سردشت نمی‌انجامید، به قبل از فاجعه‌ی نسل‌کشی حلبچه می‌رسید و یا لاقل به داد زرده‌ی دالاهو و سایر مناطق روستایی کردستان می‌رسید و باز با خود می‌گویم کاشکی! اصلاً جنگی در نمی‌گرفت و ای کاش جنون صدام با تدبیر ایران مهار شده بود، چرا که به قول مرحوم هاشمی رفسنجانی اساساً جنگ قابل اجتناب بود. 
فاجعه‌ی بمباران‌های شیمیایی سردشت و حلبچه و هر فاجعه‌ی دیگری از این دست فراموش‌نشدنی است. اگر آن جنگ و بمباران‌های ددمنشانه نبود، جان شیرین انسان‌ها چنین بیهوده از دست نمی‌رفت و رنج و عذاب هزاران مصدوم وجدان ما را به درد نمی‌آورد و امروز داغ آن ماتم نفس‌گیر تازه نمی‌شد؛ تنها مشکلی که پدید می‌آمد: بی‌رونقی بازارهای سلاح سوداگران مرگ بود که رکودشان منجر به عدم سود - ضرر- دولت‌های چپاولگر غربی و شرکت‌هایی از سنخ شرکت‌های کارل کولمب و اوانتیس آلمان می‌شد. اگر جنگ نبود و فاجعه‌ی بمباران‌های شیمیایی نبود، صدام کم می‌آورد و مدالی بر سینه‌ی علی حسن المجید تکریتی مشهور به علی شیمیایی آویخته نمی‌شد! اگر آن فجایع نبودند، در پرونده‌ی جنایتکاران تاریخ خلٲ و نقصانی رخ می‌داد که قابل جبران نبود! آیا دلّالان و تاجران جنگ و خون و صاحبان زور و قدرت هنوز هم حاضرند از سودهایشان چشم بپوشند و تجارت خون‌پیشگی خود را وا نهند! بعید به نظر می‌رسد که آنان از سودا و سود خود صرف نظر کنند، مگر آن‌که فعالان مدنی و جنبش صلح‌خواهی جهانیان، آنان را به عقب‌نشینی وا دارد. 
 ما در خاورمیانه، بیش از دیگران نیاز به تعقل و اندیشه و درس‌آموزی از این وقایع جانکاه داریم. هنوز هم دیر نشده است که درس عبرت بگیریم و بر سر عقل آییم که چرا باید فاجعه‌ی بمباران شیمیایی در سوریه تکرار شود؟ چرا باید اولین بازار جهانی سلاح در منطقه‌ی ما و خاورمیانه باشد؟ آیا وقت بازنگری فرا نرسیده است؟ اگر امروزه بعد از ۲٥ سال جنگ، مذاکرات صلح در افغانستان در جریان است و طرفین چاره‌ای جز مذاکره نمی‌بینند؛ پس چه ضرورتی برای آن‌همه جنگ و خونریزی بود؟ آیا نمی‌شد از همان روز اول به جای رفتن به میدان جنگ بر روی میز مذاکره نشست و اساساً پرونده‌ی جنگ را از همان اول بست؟ آیا وقت آن نرسیده است در خاورمیانه هرچه زودتر پرونده‌ی جنگ را برای همیشه بست؟ و رو به سوی صلح و آشتی گشود که خدای مهربان و رسول رحمت، عقل، فطرت و تجربه‌ی زیست جمعی جهان توسعه‌یافته بر آن تٲکید دارند. 
امید آن دارم با عدم تکرار فجایع جان‌سوزی همچون بمباران شیمیایی ۷ تیرماه ۱۳٦٦ سردشت، صلح پایدار در سرتاسر گیتی برقرار شود و خبری از جنگ و خشونت باقی نماند.